زنیت | |||
عصر دیگه ناراحت بودم که باید برم....و پویا می گفت حتی من که اومدم گفته این دختره منو سر کار می ذاره...یا نمی یاد یا میاد و شب یه هم می گه می خواد هتل بگیره...
رفتیم باز اتوبوس توریستی سوار شیم..سرم گذاشتم روی شونش....(حوب بود اولین بار اون سرمو با دستاش گرفت و کذاشت روی شونش...این جوری که می کیرد دیگه من خجالت نمی کشیدم....)ناراحت بودم و پرسید تو چرا امروز اینقدر پکری و...و من دیگه آخرش گفتم..پویا...بر که میگردم دلم برات تنگ می شه...و واقعا داشتم گریه می کردم ولی هی یه جوری تفس می کشیدم و سریع اشکو از تو چشمام می گرفتم که بعدا پویا فکر نی کردم گریه کردم....می گفت من نمی فهمم. یه دختری دیروز می خوام سرمو بذارم رو شونش بخوابم نذاشت..امروز می یاد ت بغلم..حالا تو بغلم که نه ولی پیشم و می گه که دلش برام تنگ می شه و....
و از اون جا اینجوری که خودش گفت ناراحت شد...و گفت اون هر روزش در همون روز خلاصه می شه...منو دوست داره..اگه نداشت که اصلا حتی دستمم نمی گرفت ولی نه زیاد و....برام این حرفا سنگین بود....و بعد می گفت می دونی برادرانه بهت می گم..هیچ وقت چنین احساس پاکیتو برای هیچ پسری حروم نکن....ارتباططو با پسرا زیاد کن....و حتی بهم می گفت اگه پسری باشه مه من باهاش خوشحال باشم و بتونه منو خوشحال کنه پویا هم خوشحال میشه که من باهاش باشم.....
آه خدایا...می خواستم جریان کارمند سفارت آلمانو که خواستگارم بود دقیقا تو همون هفته رو بهش بگم....ولی خب نمی شد..اینجوری پویا شاید احساس می کرد دارم دروغ می گم یا می خوام یه کاری کنم باها ازدواج کنه....
از ازدواجش اینجوری که فهمیدم دختره شاید مذهبی هم بوده ولی از آزادی ها سو استفاده کرده و .....
درکش می کنم اگه همسرش ازش سو استفاده کرده باشه و ....ولی چرا عشق منو باور نمی کنه..من که اون دختر نیستم..حتی برای شغلش هم نیست که دوسش دارم..برای ملیتش نیست...فقط برای خودشه..برای جوری که وقتی باهام مهربانانه حرف می زنه منو ارضا می کنه و اینکه می تونه احساسات منو جاری کنه.....
بقیه ماجراها بماند ولی من از اننوبوس برگشت به خاطر 7 دقیقه جا موندم...هی به پویا می گفتم دیر میشه ها....ولی خب اونم مقصر نبود که..اون که نمی دونست اینجوری میشه..خودشم تازه کار داشت و اذیت شده بود....
خلاصه همون جوری کیف به دوش و چقدر هم سنگین بود آخرش رفتیم بار...می خواست برقصی ولی من نمی خواستم تو اون جمع الکلی برقصم..و اولین بارم هم بود که می خواستم با یه آقا برقصم....دوست هم داشتم که با یه آهنگ ملایم باشه سرمو بذارم رو شونش و لمسش کنم که نمی شد...و آهنگ هم اینجوری نبود....
یه لحظه که دستاشو حلقه کرد دور کمرم تا بلندم کنه خیلی خوب بود....می گفتم برو با یکی از ایم خانوما برقص..می گفت من الان با توام..بعدش پرسید واقعا ناراحت نمی شی...یه خانم دیگه و....گفتم اخه خب من که نمی تونم باهات برقصم...حالا اگه ایران بود می ترسیدمچون می دونستم دختره بعدا می خواد بچسبونه خودشون بهت ولی الات با این خانومه بری برقصی بعدش اصلا حتی بهت فکرم نمی کنه...بری دنبالشم میگه هی..یه رقص باهات کردم ....اصلا خودشم می خواد ولت کنه بری...پویا می خندید..
اولین باری که بوسم کرد و مترو بودیم..موقعی که ج مونده بودم و من نگران هزینه ای بودم که باید می پرداختیم و اصلا اینکه قطار بعدی کی هست و من برنامشو خراب کردم...یه دفه به یه حالت بامزه و حالت شجاعانه برگشت گفت اینقدر غصه شو نخور خودم واست می خرم و پیشونیمو بوسید....بدون اجازه:D ولی خب خوب بود....ولی کوتاه بود....
جاهای مختلف صورتمو هی مف کفت ببین آدم اینجا رو بوس کنه مجازه..من : نه...گاز چی؟ ...نه
توی بار هی زیر زیرکی نگام می کرد..می فهمدم اما به روم نمی یاوردم...آخرش توی بار یا لحظه سرشو کرد لای مو هام. یکم بینی شو مالید با موهام و یه هو کنار صورتمو بوس کرد...وااااااااااااااای و بعد یکی دیگه...دفه بعدیشو خندم گرفت لپمو بردم و بوس کرد..لپمو بهش فشار می دادم...می خواستم بازم ببرما..تا لبم...ولی باز یاد خدا کردم که دوست نداره...
یاد خدا که می افتادم..بهش می گفتم خدایا من پویا رو دوست دارم...اینا رو به گناه بر من نگیر....
و منم سرمو بردم نزدیک گوشش و صورتشو آروم بوسیدم..برای یک لحظه اصلا نمی تونستم لبامو تون بدم..یه بوس ریز دیگه کردم..و دفه سوم که بوسش کردم پویا هم صورتشو بهم سفت فشار داد....
بعدم بهم گفت اووووووووووووووووووووه چه عججججججججججججججب
دوست نداشتم اولین بار توی بار پویا رو ببوسم ولی خب شد دیگه...خیلی خوب بود...
لب می خواست اما نمی تونستم....
شب کلی راه رفتیم..کنار سن...یه آقایی بهش می گفت گل بگیر برای خانومت و...پویا می گفت نه..کلی تا الان براش کل گرفتم مگه من چقدر پول دارم....من خندیدم..پویا می گفت...اوووو می فهمیا...و خب آره نه تنها این قضیه رو بلکه خیلی چیزای دیگه رو هم فهمیده بودم..مثلا اینکه می خواست ظهر روی رودخونه تو کشتی غذا بخوریم ولی هزنینهش 100یورو هر ساعت بود!!! و پویا یه جوری بهم گفت که الان باز نیست و رفتیم یه جا دیگه ولی کنار رودخونه ناهار خوردیم..منم یه روم نیاوردم..آخه واقعا هم 100 یورو هر ساعت مگه چه خبره....اصلا حتی اگه زن پویا هم بودم و الانم ماه عسلمون بود نمیخواستم پویا چنین کاری بکنه....
دم پلای عشاق یا پل های بدون اسم که ی رسیدیم پوبا می گفت ببین این پل عشاقه..همه می رن روش همدیگرو بوس می کنن و بغل می کنن..منم می خندیدم می گفتم برو بابا ..شماهاهم هر جا کم میارین می کین پل عشاق جاذبه توریستی ایجاد کنین...و پویا می خندید و منم به نوعی از لب دادن طفره رفته بودم...
شب بهم گفت منو دوست داره ولی نه اونقدر که بخواد من دوست دخترش باشم..این حرفش خیلی دلمو شکوند..خودمو احمق می دیدم/می بینم...
شب رفتیم توی یه بار اساسی دیگه ..قبلی داشت تعطیل می شد...
94531:کل بازدید |
|
1:بازدید امروز |
|
119:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |